بنابراين، بازتابشگرى در مردمشناسى دو معنى متمايز دارد: يكى به آگاهى پژوهشگر از تمركز مطالعاتى خود به ويژه از دادهها و تحليل آنها و ديگرى به زمينه يا بافتى كه پديده در آن قرار دارد. اما در علوم اجتماعى، بازتابشگرى هم به رابطهى علت و معلولى بين يا ميان پديدهها و هم به كاربرد نظريهها و اصول يك حوزهى علمى در خود آن حوزهى علمى دلالت دارد.
بازتابشگرى اجتماعى روابط دورى و دوسويهى علت و معلول امور اجتماعى با همديگر است. در اصل، بازتابشگرى به اين معنا است كه علت و معلول در يك موقعيتى كه نمىتوان كاركردهاى علت و معلولى را مشخص كرد مىتوانند با همديگر رابطهى دوسويه يا متقابل داشته باشند و برهم ديگر اثر بگذارند. در جامعهشناسى بازتابشى، بازتابشگرى اجتماعى به عمل خود ارجاعى يا كنش يا بررسى از طريق بررسى مجدد آن دلالت دارد. بنابراين، در بازتابشگرى، قابليت يا توانايى عامل يا موجود در تشخيص نيروهاى مربوط به اجتماعى كردن و تغيير جايگاه آنها در ساختار اجتماعى مطرح است. در واقع، ما به عنوان موجودات اجتماعى حاصل كنشهاى خود را در تصميمگيرىهاى بعدى خود بازتاب مىدهيم. اگر سطح بازتابشگرى اندك باشد، جامعه يا محيط تا حد زيادى فرد را تحت تأثير قرار مىدهد؛ اما اگر سطح بازتابشگرى اجتماعى زياد باشد، فرد خودمختارى بيشترى مىيابد و تا حد زيادى هنجارها، ذائقهها، خطمشىها، خواستها، تمايلات، و غيرهى خود را شكل مىدهد و اجرا مىكند (ميرزايى، 1394، ص 174).
به سخن ديگر، بازتابشگرى ممكن است زمانى رخ دهد كه مسالهها، نظريهها و شناختهاى موجود در يك حوزهى علمى درخصوص خود آن حوزه يا مشاركتكنندگان آن حوزه به كار رود. براى نمونه، نظريههاى مربوط به برساخت شناخت يا معرفت در حوزهى جامعهشناسى شناخت يا معرفت به كار رود يا از نظريههاى جامعهشناختى براى تبيين فرآيندهاى ارتباطى خود جامعهشناسان استفاده شود. در حوزهى پژوهش اجتماعى، بازتابشگرى بيشتر در جمعآورى و تحليل دادهها رخ مىدهد، هر چند كه اين بازتابشگرى در طرح مساله، چهارچوب نظرى، و تبيين و نتيجهگيرى نيز مشهود است. براى نمونه، وقتى كه مشاهده يا مصاحبه بر موقعيت مشاهده اثر مىگذارد و يا از آن تأثير مىپذيرد، بازتابشگرى رخ مىدهد. به سخن ديگر، در اينجا مشاهده جداى از مشاهدهى مشاهدهگر نيست و هر دو مىتوانند در تعامل آيينه اى با يكديگر قرار گيرند.
ديويى (1933) بازتابش را به مشابه يك فرآيند شناختى فعال و عمدىاى مىداند كه
زنجيرههايى از عقيدههاى درهم تنيدهاى را شامل مىشود كه عقيدهها و شناخت زيربنايى را تبيين مىكنند (هاتون و اسميت ، 1995). اين فرآيندهاى شناختى مىتوانند مبتنى بر استدلال منطقى برآمده از ميدان مطالعاتى يا چهارچوب نظرى استدلالگر باشند و تحليل فعال عقيدهها و كنشهاى گوناگون را شامل شوند...
.آنچه كه مسلم به نظر مىرسد اين است كه در بازتابشگرى نه تنها چهارچوب نظرى از پيش موجود فرد يا پژوهشگر و خودآگاهى از آن مهم است، بلكه بافت يا موقعيت و عملكرد يا فعاليت مورد نظر در موقعيت عملى آن نيز نقش تعيين كنندهاى دارد. با اين حال، فرد يا پژوهشگر بايد در برابر ديدگاهها، نظريهها، و مفهومهاى ديگرى كه به هر طريقى بر او وارد مىشوند باز باشد تا بتواند قابليت بازتابشگرى خود را افزايش دهد. به طور كلى مىتوان گفت بازتابش هم به فرد يا پژوهشگر و چهارچوب نظرى و مرجع او، هم به موقعيت، و هم به عملكرد بستگى دارد و سه بُعد را شامل مىشود:
1) زمان كه به زمان رخداد بازتابش تجربه ــ پيش از تجربه، همزمان با تجربه، و بعد از تجربه كه پيامد آن محسوب مىشود ــ دلالت دارد؛
2) ژرفا كه به سطح آشكار و روشن بودگى تجربه يا معنى دلالت دارد؛
و 3) سوگيرى كه به جهتگيرىهاى عينى يا ذهنى فرد يا پژوهشگر دلالت دارد.
در روششناسى پژوهش كيفى، فرض بر اين است كه پژوهشگر به عنوان عضو مشاركتكننده يا حاضر در پژوهش و جهان اجتماعىاى كه آن را پژوهش مىكند بايد قالبى مشاركتى و درگيرانه، انعطافپذير، و فراخانديش داشته باشد و همواره از بافت پژوهش آگاه باشد و ديدگاههاى تفسيرى و معنايى كنشگران را برداشت نمايد و با توجه به آنها، قابليت_بازتابشىاى را در خود ايجاد نمايد كه در فرآيند پژوهشى بتواند به او كمك نمايد. بنابراين، بازتابشگرى مىتواند از طريق پيوند بين نظريه و عملكرد يا به سخنى تلفيق چهارچوب نظرى از پيش شكل گرفته كه حاصل اجتماعى شدن از يك سو و مطالعههاى مقدماتى به ويژه ادبيات پژوهشى از سوى ديگر است و چهارچوب نظرىاى كه در حين پژوهش با توجه به موقعيت يا ميدان پژوهش و مشاركتكنندگان يا آزمودنىها شكل مىگيرد، شكل بگيرد يا تقويت شود و در صورتى كه پژوهشگر بتواند سوگيرىهاى ارزشى خود را مسكوت بگذارد، در فرآيند پژوهش به ويژه در جمعآورى و تحليل دادهها بسيار مفيد باشد. اسميت (1991) چند اصل كليدى را درخصوص استفاده از بازتابش در بررسى يا پژوهش ذكر مىكند :
1ـ بازتابش مبتنى بر اين عقيده است كه جنبههاى فنى عملكرد حالتى احتمالى و ناكامل دارند و بنابراين بازتابش در اين قالب ممكن است به شناخت جديدى منجر شود.
2ـ بازتابش در اصل دربارهى جنبههاى عملى عملكرد است و شامل آرايهى پيچيدهاى از امور جارى، مناسك، نقشها و قواعدى مىشود كه تجربهى روزمره را مىسازند.
3ـ بازتابش به بهترين وجه زمانى رخ مىدهد كه با تجربههاى زنده يا زيستهى افراد درگير در فرآيندهاى توصيف، آگاهى، مواجهه و بازساختاردهى نظريههاى مربوط به عملكرد شروع مىشود.
4ـ بازتابش فرآيندى است كه به صورت محورى با چالش عقيدههاى برتريت جويانهى حاكم و ايدئولوژى موجود سروكار دارد.
5ـ بازتابش نبايد به كارورزانى محدود شود كه به صورت فردى بر عملكرد خود تأثير مىگذارند، بلكه بايد در ابعاد جمعى و همكارانه نيز باشد.
6ـ بازتابش نبايد فقط محدود به بررسى شناخت فنى شود، بلكه بايد بافت اجتماعى، سياسى و اقتصادى عملكرد را نيز شامل شود. بازتابشگری در علوم اجتماعی،بازتابشگری روش تحقیق
بازتابشگری در روش تحقیق، بازتابشگری در علوم اجتماعی،بازتابشگری در مردم شناسی
منبع:
میرزایی،خلیل،(1395) کیفی پژوهی:پژوهش،پژوهشگری،پژوهشنامه نویسی ،تهران،فوژان،جلد1و2
برچسبها: بازتابشگری, مردم شناسی, کیفی پژوهی, Reflexivity, روش تحقیق مطالعات فرهنگی...
ما را در سایت مطالعات فرهنگی دنبال می کنید
برچسب : بازتابشگری,مردم,شناسی, نویسنده : saleh-asghario بازدید : 178 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 13:46